احساس میکنم دلم میفهمد حال آن عاشقی که معشوقش از کف رفته و او حتی نام معشوق را ، برزبان راندنش ، جایز نیست .
و آن معشوقی که با مردی غیر از عاشق ، پیمان بسته ، در آغوش بیگانه ای به عاشق می اندیشد .
و آن عاشقی که با خود سخت می اندیشد که به معشوق ِِ به خانهء بخت رفته اش ، نیندیشد .
دلم می سوزد برای مرد مجردی که می اندیشد کاشکی عاشق می بود
و آن مرد متاهلی که می اندیشد کاشکی هرگز عاشق نمی شد .
آن دختری که در بستر تنهائی خویش ، در آغوش آن مرد رویائی , بودنش را مجسم می کند .
و آن زن پا به سن گذاشته که در مبارزهء با زمان ، به قیمت خیانت حتی ، به عیش ِ بی حصار می اندیشد .
آن مادر زیبا روی ِ تهیدست ِ بی پروا ، که تنش را به نان صغیرانش می فروشد .
یا آن دخترک زشت روی ، که آنقدر می ماند تا دلش در حسرت مطلوب و محبوب بودن ، در سینه بپوسد و یا برای فرار از فشار ِ جنون ، تن به هر بی سر و پا به رایگان بسپارد .
من دلم می سوزد برای آن مردم فریبی که از حقیقت برای موجه جلوه دادن باطل بهره می گیرد آنروز که مردم ِ کوچه و بازار ، نقاب از چهره اش برمی گیرند و طناب دار بر گردنش می نهند .
و آن خوشخیالی که میان آرزوها و واقعیت زندگیش ، دنیائی فاصله هست و او مشغول ِ مقایسهء مدام ِ رقمهای بلیط بخت آزمائی .
احساس میکنم دلم میفهمد حال آن شاگرد تنبلی که همیشه مورد سرزنش معلم و همشاگردی هایش قرار می گیرد و نمی داند که وجودش چقدر برای زرنگ تر بودن دیگران حیاتی ست .
و آن بزهکار جاهل و غیرتی و سرخوش ، که همچون برگهای جوان سرزده از کندهء قطور ِ پوسیده و کرم افتاده ای ست و نگاهش هنوز در نگاه ِ متبسم دختری سیه چشم و سپید موی ، گره نخورده است .
یا آن دیگری که با زنان بسیار خوابیده اما با یکی شان حتی یکبار ننشسته .
و آن مردمی که سرنوشتشان ، به دست پر توان خود ، رقم نمی خورد ، بلکه به رسم سنت از پدر برایشان به ارث می رسد و یا دست هاشان ناتوان است یا که مصلحت دیگران در آن است .
و آن پیرمرد فرتوتی که مجال چشیدن ِ طعم خوش ِ بسیاری از نعمتهای الهی را هرگز نیافته است .
یا آن بیمار طاعونی مطرود و بی گناه که شرنگ درد می نوشد و مرگش فرا نمی رسد .
و یا آنکس که وسعت خوبی هایش را اطرافیانش درک نمی توانند کرد .
یا مردی که ناموسش در آستانهء فرو غلتیدن به پلشتی دامان است و در رگهای غیرت او ، معجون ِ چای ِ سرخ ِ تازه دم ، دود غلیظ سیگار ِ بی فیلتر و نشئهء رخوت انگیز ِ تریاک ، در جریان .
من دلم می سوزد . . .
من دلم می گیرد . . .
. . . و برای . . .
. . . و برای . . .
. . . آری آری ، داستان بسیار است .
|