سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دخترا بخونن راههای جلوگیری از ترشیده نشدن!!!!!!!!!!!!! (سه شنبه 87/11/29 ساعت 9:34 عصر)
1_یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.not worthy


 2_ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.
shame on you


 3_در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم
sick


4_ سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.


 5_تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.
batting eyelashes


 6_ دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می‌شه
big grin


 7_ پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.
whistling


 8_ رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!!
devil


 9_توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می‌سازن واستون.
drooling


 10_ یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.
whistling


 11_در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.
peace sign


 12_مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.
praying


 13_ سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...
hee hee


 14_تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.
dancing


15_ بلاخره اگه خدای نکرده می‌خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه.
oh go on


 16_ و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید معاشقه می کنید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کارندارم (منضورم رو تخت خواب نیستا)
whistling


17_اگه کسیرو دوسش دارین برین خواستگاریش (نکته:این کار ریسکش خیلی بالاس اگه شازده بگه نه سوجه خنده 1سال فامیلاتون ردیفه)
big grin


18_حداقل یه 206 داشته باشین که طرف به خاطر ماشین هم که شده بیاد 2تا بشین بده 9 ماه 3 تا بشین
smug


19_اون یارو که با اسب سفید میادوبی خیال شین
rolling on the floor


20_...و آخرین توصیه اینکه عوض اینکه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل کبک سرتونو زیر برف کنید یه خورده به فکر زندگی آینده‌تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید چون کثیف می‌شید، می پکید




(سه شنبه 87/11/29 ساعت 9:34 عصر)
مبارزه با؟

ماشین سبز و سفیدشان را از دور تشخیص می دهم. در شیشه مغازه ای خودم را می بینم. قسمتی از موهایم از جلوی شال پیداست. کمی از گردنم هم بی اجازه بیرون آمده است. شالم را روی سرم طوری مرتب می کنم که هیچ مویی پیدا نباشد. به گردنم چشم غره می روم که بی اجازه بیرون است. عینک آفتابی را از چشمم بر می دارم. آفتاب اول کمی اذیت می کند ولی بعد عادی می شود. به خانم چادری که با دقت به تمام عابرین نگاه می کند نزدیک شده ام. چشم در چشمش می اندازم، به او لبخند می زنم و می روم.

پله های مترو را که پایین می آیم خودم را در شیشه یکی از مغازه ها می بینم. شالم را به جای اولش بر می گردانم. من واقعاً ارشاد شده ام!





زندگی یعنی همینا طمع تلخ-گس-فجیع (سه شنبه 87/11/29 ساعت 9:34 عصر)

زندگی، نه به معنای یک کلمه، بلکه به معنای یک واقعیت
زندگی، نه با طعم‌های شیرین و دوست داشتنی، بلکه با طعم گسِ یک اسپرسوی تلخ
زندگی، با طعم دود اولین سیگارِ صبح، ناشتا، با دهانی که طعمِ خواب می‌دهد هنوز

زندگی، تلخ و گس ، به معنای فجیعِ  یک واقعیت......





اگه میخوای خلاق باشی بخونش!!!!!!!!!!!!!!!! (سه شنبه 87/11/29 ساعت 9:34 عصر)
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید




در کمال نا امیدی امیدوارم چون هنوز عاشقمو نفس میکشم؟! (سه شنبه 87/11/29 ساعت 9:34 عصر)

18سالم بود. سال کنکور. عاشقش شدم. 5 سال بود میشناختمش. زیبا بود. مهربون بود و صبور. هنوز بهش نگفته بودم. پسرخالش گفت سرطان خون گرفته. باز هم بهش نگفتم. میدیدمش ولی مثل بقیه. سلام میکردم مثل بقیه. حرف میزدم مثل بقیه. همه چیز تو دلم موند! میدونستم اگر بهش بگم فکر میکنه دارم ترحم میکنم. نمیگذاشت دیگه ببینمش. بعد از 9 ماه مرد! بهش نگفتم. سر خاکش گریه نکردم. خواهرش دفتر خاطراتش رو بهم داد. تو صفحه اولش نوشته بود: "و من عاشق شدم...!". عاشق شده بود. عاشق من. و بهم نگفته بود. مثل بقیه شده بود. میگفت اگه بهم بگه بعد از مرگش بهش وفادار میمونم. بهش نگفتم. بهم نگفت. عاشق مرد! عاشق مردم...!





   1   2   3   4   5   >>   >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 27471 بازدید
  • درباره من

  • جک های روز
    سینا محسنیان
    اس ام اس جک یوزارسیف جدید جک ترکی اس ام اس، جک و پیامک عاشقانه، عکس، موبایل، sms
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •